lovely song
lovely song

lovely song

عیدتون مبارک عزیزانم

سلام به تمام عزیزانم خوبین ان شاءالله عیدتون مبارک عزیزانم سال جدیدو به همه شما عزیزانم تبریک میگم امیدوارم که سال 1395 سال خیلی خوبی براتون باشه و پر از شادی و خوبی و مهربونی و موفقیت های بیشتر و پاک بودن و سلامت بودن باشه ان شاءالله و امیدوارم همه کسایی که مشکلی دارن تمام مشکلات شون حل بشه آمین یا رب العالمین:25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22:  

عزیزانم بابت نگاه های قشنگ و مهربون تون به من و وبم ازتون ممنونم براتون بهترین هارو از خدا میخوام امیدوارم که همیشه خنده مهمون لب هاتون بشه و دلتون شاد باشه و همیشه سلامت و موفق و خندون و خوشبخت و شاد باشن در ایام عید هم زیاد پرخوری نکنید چاق میشید خودمم خیلی کم میخورم امیدوارم بهتون خوش بگذره در این ایام:25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22: 

دوستون دارم تا ابد عزیزانم مواظب خودتون باشید :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22: :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22:  :25:  :20:  :19:  :22: 

دوستان عزیزم از امروز شبکه نمایش ساعت ۱۵:۳۰ بعد از ظهر سریال افسانه جومونگ رو میده تونستید ببینید خیلی قشنگه:22:  :25:  :20:  :19:

نظرات 665 + ارسال نظر
تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 19:43

آجی ،آجی تارات رو ببخش نتونست بیاد حرف بزنه باهات آخه خیلی حالم خوب نبود آجی
الانم دلم گریه می خواد ولی خب سونگ تو دلم اجازه نمیده براش گریه کنم
آجی منم دلم خیلی برات تنگ شده بود
واقعا ببخشید آجی نتونستم بیام حرف بزنیم
سونگی از نقطه ضعف من رو خیلی خوب بلده آجی...
میدونه هرچی بگه میگم چشم
سوءاستفاده میکنه نمیذاره گریه کنم
آجی خیلی دوست دااارم
سونگ رو هم خیلی دوست دارم
ولی از خودم خیلی بدم میاد.....
به اندازه دو برابر اون که تو و سونگ دوست دارم از خودم بدم میاد
کاش که میمردم

منم خیلی دوست دارم اجی راستی میخوای عکس نی نی ابجیمو ببینی

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 19:55

آجی مگه آجیت اجازه میده عکسش رو نشون بدی به من و آجی سمیه؟

دیشب ازش اجازه گرفتم اجی به اجی سمیه و ۴ تا از دوستام نشون دادم اجی ولی خوب به کسی نشون ندیا عکس نی نی رو اجی و اینکه تو نظر بعدیت که لینک عکسو میزارم عکسو دیدی بگو اون نظرتو حذف کنم

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 20:18

وای خدا چقد با نمک و نازه خدا جونی عزیزم خییییلی دوست داشتنه آجی
آجی دیدمش واقعا خیلی نازه آجی حذف کن کسی نبینه

لطف داری اجی ممنونم

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 20:29

آجی عکس نی نی رو فقط به سونگ نشون دادم
آجی سونگ میگه :
سلام الاهه عزیزم خوبی؟
تارا عکس نی نی رو به من نشون داد.. خیییلی نی نی ناز و دوست داشتنی هست

عیبی نداره اجی
............
سلام عزیزدلم ممنونم خوبم شکر ممنونم عزیزم لطف داری

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 20:41

آجی سونگ میگه:
خداروشکر که خوبی عزیزم
ولی من که خوب نیستم
تارا خیلی من رو اذیت میکنه
همش گریه میکنه میگه من می خوام تو رو ببینم
همش میگه باید بیای ایران....
خیلی ناراحتم میکنه

اجی تارا فکر کنم دلت حسابی جک میخواد اره جک بگم از خنده تو و سونگ پخش زمین میشیدا

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 21:02

حالا منو بیخیال آجی دلت میاد سونگی عزیزم پخش زمین بشه؟؟؟؟

پس اشکاتو پاک کن و گریه نکن اجی به خاطر سونگ گریه نکن

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 21:12

آجی آخه امروز آپ اجی مهسا رو دیدم عکس سونگ که تو ایران بود رو دیدم کلی گریه کردم گریم بند نمیاد

اگه خدا بخواد سونگ بازم ایران میاد اجی نگران نباش امیدت به خدا باشه توکل به خدا کن هر چی خدا بخواد همون میشه

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 21:22

ولی خدا دیگه واقعا منو عصبانی کرده... مگه آخه صرفدارای سونگی تو ایران چه گناهی کردن که نتونن عشقشونو ببینن

اجی ولی من هیچوقت از خدا عصبانی نمیشم هیچوقت خیلی بهش اعتماد دارم اجی
..............……
راستی اجی به سونگ بگو الاهه میگه:سونگ یه عکس تو یکی از پیچ طرفدار سه قلوها دیدم که دایه هانو بردی دندونپزشکی درسته

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 21:36

من که خیلی دلم پره از خدا...
آجی راستی اگه با آجی سمیه حرف میزنی تو نماشا بهش بگو تارا دلش برات تنگ شده بیاد با هم حرف بزنیم....
....
آجی سونگ میگه:
دائه هان بهم گفته بود که دندونش درد میکنه منم فوری بردمش دندانپزشکی ولی انگار چیزی نبود و دائه هان کوچولو تا یه ذره درد احساس کرده بود جدی گرفته بود...
مثل زخم صورت مانسه که چیزی نبود ولی مانسه بهونه گرفت و پانسمانش کردم

ولی اجی خدا خیلی مهربونه ازش دلگیر نباش اجی
چشم اجی میگم
..................
که اینطور سونگ من که بمیرمم پامو تو دندونپزشکی نمیزارم از بس که ازش میترسم سونگ چطور دلت میاد سه قلوهارو ببری دندونپزشکی اخه

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 22:47

آجی نظرم رو جواب ندادی

ای وای جواب داده بودم به خدا اجی الان جواب میدم

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 23:23

اشکالی نداره فدای سرت آجی بعضی وقتا گوشی قاطی میکنه جوابش نمیاد
چشمت بی بلا آجی جونم
.........
آجی سونگ میگه:
آخه چرا می ترسی مگه چی داره دندانپزشکی؟؟؟
دائه هانی بچم وقتی میره دکتر اینقدر آرومه به حرف گوش میده طفلی اگه بترسه هم حرف نمیزنه
اگه دیده باشی قبلا تو یکی از قسمتای مستند هم دائه هانی رو برده بودم دندانپزشکی اینقدر آروم بود که نگو
نباید بترسی عزیزم شاید یکمی دندانپزشک ها خشن باشن ولی خب کارشونو بلدن بلایی سر آدم نمیارن

فدات بشم اجی
...............
سونگ اخه دست خودم نیست کلا از همه چی میترسم

تارا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 23:37

خدا نکنه آجی عزیزم
............
خب عزیزم باید سعی کنی اینجور ترس ها رو بذاری کنار
مثلا اگه خدایی نکرده زبونم لال برای همون دندونت اتفاقی بیفته و راضی نشی بری دکتر اونوقت می دونی چه اتفاقی میافته؟؟؟
بعضی ترس ها رو برای سلامتیت هم که شده باید بزاری کنار عزیزم
حالا اگه مثلا بحث فیلم ترسنا. بود خیلی هم خوب که نگاه نمیکنی چون رو روحیت تاثیر میذاره...
ولی اگه بحث دکتر بباشه باید ترست رو بذاری کنار...
اگه منو دوست داری نباید از این چیزا هم بترسی

سونگ وقتی خدارو دارم نیازی به دکتر رفتن ندارم

یلدا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 23:51

سلام الهه خوبی
خواستم بگم نادیا ی وب زده اینم آدرسش

korea-nadia.blogfa.com

راستی برگشته ایران
فعلا بای

سلام اجی خوبی ممنونم که گفتی اجی

یلدا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 23:56

خواهش می کنم
دوستشی گفتم بهت بگم

ممنونم اجی

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 00:02

ولی خدا هم دوست نداره که از خیلی چیز ها بترسی

چی بگم سونگ دست خودم نیست راستی سونگ برو دیگه لالا کن وقت لالاته شبت بخیر عزیزم

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 00:23

باشه عزیزم هرجور راحتی
ولی الان کره ساعت 4:53 هست من تازه اول صیحی بیدارم

ولی من میخوام بخوابم شبت بخیر سونگ

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 00:28

آره عزیزم می دونم اونجا دیگه وقت خوابته عزیزم بخواب شبت بخیر گلم

شبت بخیر سونگ

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 14:01

سلام آجی خوبی؟

سلام اجی خوبی ممنونم اجی خوبم شکر تو چطوری نبیمم بد باشیا

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 14:28

خداروشکر که خوبی آجی
نه آجی، آجی تارات خوبه خوبه
عالیه عالیه
آخه آجی دیشب سونگی اومد به خوابم آجی
آجی وقتی سونگی میاد به خوابم خیلی خوشحال میشم
فدات بشم آجی جونم حالا چه خبر؟

خداروشکر اجی خوبه که سونگ اومد به خوابت سلامتی اجی
ببخشید دیر تایید کردم اجی

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:02

آجی البته تازگی ها هرشب میاد به خوابم سونگ
فدای سرت آجی حتما کار داشتی اشکال نداره عزیزم

نه اجی کار نداشتم گوشی دست ابجیم بود
................
اجی به سونگ بگو الهه میگه:سلام عزیزم خوبی هنوزم سرت شلوغه

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:15

آجی حدس میزدم دست آجیت باشه
بازم اشکالی نداره فدای سرت عزیزم
.....
آجی سونگ میگه:
سلام الاهه جان خوبی عزیزم؟
منم خوبم ولی دقیقا بدجور سرم شلوغه
الانم سر صحنه فیلم برداری هستم

خوبم سونگ ممنونم فقط توروخدا هر وقت سرت خلوت شد برو دکتر

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:25

خداروشکر که خوبی عزیزم
ولی فعلا وقت دکتر رفتن رو ندارم
بیشتر روز سرصحنه و کارای فیلم و مصاحبه و....
بقیه روز رو هم با سه قلو ها هستم

سونگ سلامتی خودت و سلامتی چشمات واسه خانواده ات و هوادارات مهمتره تا اینکه خودتو خسته کنی

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:50

ولی من با عشق فیلم و سریال و تاتر بازی میکنم و وقتی که سر صحنه هستم اصلا احساس خستگی نمیکنم

میدونم سونگ ان شاءالله که همیشه سلامت و شاد و موفق باشی عزیزم اما بلافاصله که سرت خلوت شد برو دکتر

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:58

یه دنیا ممنونم الهه جان. به همچنین عزیزم
چشم عزیزم انشاءالله بعد این فیلمم اگه سرم خلوتبشه میرم

خواهش می کنم عزیزم وظیفه اس ان شاءالله که روز به روز چشمات بهتر شده باشه عزیزم

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 16:33

ممنونم الاهه جونم
...........
آجی راستی تو دفتر خاطره داری؟
منظورم دفتر خاطره مخصوص سونگ و مرتضی هست...

خواهش میکنم عزیزم
...........
دفتر که ندارم اجی اما دلنوشته هامو تو برگه مینویسم و میزارم تو کیفم

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 16:42

آجی من دیروز یه دفتر خاطره داداشم خرید برام قفل هم داره...
فقط توش با سونگ حرف می زنم بعدم قفلش میکنم که مامانم یا داداشم نبینن...
اینجوری یه وقت اگه تو کیفت بذاری آجی کسی نمی خونه؟

مبارک باشه اجی نه اجی کسی نمیخونه
راستی اجی خاله ات بچه دار شد بازم یا نه

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 16:48

آجی هنوز نکاشته بچه فعلا شرایطشون طوری نیست که بچه بکارن...
آخه چون مامانم هم نیست از خالم مواظبت کنه اول باید یه نفر رو پیدا کنن که حواسش به خالم باشه بعدا بچه بکارن...
چون شوهرخالم قاضی هست و خیلی دیر می تونه بیاد خونه

اوخی اجی بچه بزرگ کردن خیلیم اسون نیست اجی ۴ تا بچه دارن که اجی بیخیال بچه بشن بهتره

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:00

آره آجی همچین هم آسون نیست...
ولی خب خودشون اینجوری می خوان دیگه...
آجی راستی با آجی سمیه حرف زدی؟

یعنی چی اجی فکر خدارو نمیکنن اخه اجی همینجوری از خدا بچه میخوان
دیروز نظر دادم بهش اجی هنوز تایید نکرده هر وقت تایید کرد بهت میگم اجی راستی سونگ دیشب ساعت چند تو خوابت بود

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:13

آجی سونگ ساعتای فک میکنم 3 بود که به خوابم اومد
آجی وقتی هم از خواب بیدار شدم ساعت 4 صبح بود دیگه بعدش تو گوشی یه چند تا کلیپ از سونگ دیدم و دوباره خوابیدم

اهان که اینطور پس به خواب من نیومده دیشب

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:17

آجی از کجا میگی به خوابت نیومد؟
یعنی دیشب اصلا ندیدیش توی خواب؟

اخه دیشب دیر خوابیده بودم اجی فقط مرتضی اومد به خوابم

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:26

آجی ولی ساعت سونگ با ساعت ما فرق میکنه آخه

اجی خوب از سونگ بپرس اومد به خوابم یا نه اولش فکر کردم اومده اما بعدش نیومده بود

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:45

آجی سونگ میگه:
دیشب به خوابت اومدم الاهه جون ولی زود زفتم که توی خواب تارا هم باشم
........
خودمونیم آجی سونگی هم خب گنا داره هرشب باید بیاد به خواب من و تو و آجی سمیه و نصف طرفداراش...
خب خسته میشه

که اینطور سونگ اهان یه لحظه اومدی به خوابم و بعد رفتی ببین عزیزم تو مجبور نیستی هر شب تو خوابم باشی هر وقت خواستی بیا

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 17:55

آجی سونگ میگه:
ولی من دلم می خواد که هرشب به خواب طرفدار هام بیام

میدونم سونگ اما خوب یه روز درمیون بیا به خوابم

تارا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 18:10

آجی سونگ میگه:
چشم الاهه جان یه روز در میون میام به خوابت اگه اینجور دوست داری
........
آجی من فعلا برم یکمی کار دارم

من به خاطر خودت اینجوری گفتم سونگ که اذیت نشی چشمت بی بلا عزیزم
..........
چشم اجی بای

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 20:56 http://korea-nadia.blogfa.com

سلام عزیزم چطوری
بالاخره وبتو پیدا کردم آدرسش یادم رفته بودکلی گشتم
حالا بگذریم می خواستم بگم چند هفته س وب جدید زدم دوس داشتی بهم سر بزن خوشحال میشم

سلام اجی خوبی ممنونم اجی منم خوبم شکر سر زدم بهت
اجی خوب تو نت میزدی lovely song میاورد وبمو برات

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:02 http://korea-nadia.blogfa.com

همون یادم نمیومد
آدرس وبمو از کجا آوردی

اجی یلدا ادرس وبتو داد و گفت که برگشتی ایران اجی حالا چیشد برگشتی

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:16 http://korea-nadia.blogfa.com

خیلی اتفاقات افتاد بگذریم
تو چطوری خوبی چه خبرا

که اینطور اجی سلامتی اجی ۵ روز پیش پسر ابجیم به دنیا اومد
اجی هنوزم با س.ه.ن.د دوستی

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:20 http://korea-nadia.blogfa.com

تبریک می گم آخی اسمشو چی گذاشتین

ممنونم اجی باباش گذاشته شهریار اما شاید عوض کنن اسمشو

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:22 http://korea-nadia.blogfa.com

تبریک می گم خیلی خوشحال شدم

ممنونم اجی سلامت باشی سوال کرده بودم ازت اجی جواب دو نظر قبلیتو بخون
.........
اوخی اجی عیبی نداره حتما حکمتی توش بوده اجی خودتو ناراحت نکن

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:32 http://korea-nadia.blogfa.com

دارم دیونه میشم

اجی دیگه گذشته تموم شده رفته فراموشش کن میدونم سخته اجی اما از خدا کمک بخواه تا کمکت کنه بتونی اونو فراموش کنی اجی

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:38 http://korea-nadia.blogfa.com

نمی دونم هر چی خدا بخواد
لطفا دیگه حرفشو نزن

چشم اجی

nadia جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 21:41 http://korea-nadia.blogfa.com

چشمت بی بلا

سمیه شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 07:06

سلام آجی الهه و تارا جون: بوس: خوبید چه خبر چیکار میکنید؟ وای چه خوب آجی تارا که سونگ هرشب میاد تو خوابت...یاد من هم که هست هنوز سونگ آجی یا نه؟؟...چون تو خواب خودم کم میاد اینو میپرسم.... تو خیالم بیشتر وقتها هست ولی نمیدونم چرا تو خوابم کم میاد فکر کنم چون شما کوچکترین دلش نمیخواد ناراحت بشید بیشتر تو خواب شما میاد خخخخخ..شرمنده آجی تارا که زیاد نمیتونم بیام باهات حرف بزنم هروقت هم بیام یا تو نیستی یا من

سلام اجی خوبی خسته نباشی ممنونم خوبم شکر ی
سلامتی اجی کاری نمیکنیم خخخخخخخخخخخ اجی سونگ همیشه به یادته اجی بزار اجی تارا بیاد بهش میگم به سونگ بگه امشب جای من بیاد به خواب تو اجی

محجوب بانو شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 17:47 http://booyehbehesht.niniweblog.com/

سلام آجی جونمممممم
وااای شرمنده یادم رفته برات نظر بذارممم
آره دیدم
ماشالله آجی جونم ماشالله
خیلی نازه خیلی زیاد انشالله همیشه سلامت باشه
راستی آجی نمیخوای پست جدید بذاری

سلام اجی خوبی عیبی نداره اجی دشمنت شرمنده اجی این حرفا چیه
ممنونم اجی لطف داری چشمات ناز میبینه
ان شاءالله اگه خدا بخواد ۲۶ اردیبهشت پست میزارم اجی
ممنونم که نظر دادی اجی

تارا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 18:13

سلاااام آجی سمیه و آجی الهه عزیزم
امیدوارم که خوب باشین
واااای آجی سمیه بازم دیر رسیدم
الان از مدرسه برگشتم و نظرت رو دیدم
آجی دلم خیلی برات تنگ میشه واقعا خیلی کم حرف می زنیم با هم
آجی البته سونگی هرشبه هرشب به خوابم نمیاد اما این اواخر خیلی زیاد میاد
آجی می دونی اتفاقا قبلا که خیلی کم میومد به خوابم برام بهتر بود تا الان که زیاد میاد
آخه قبلا، مثلا بعد از هفته که میومد به خوابم چون خیلی دیر به دیر میومد اون خواب برام خاطره میشد و خیلی خیلی واضح توی ذهنم می موند
اما الان چون زیاد میاد خوابام اصلا یادم نمی مونه و توی خواب سونگ خیلی تو ذهنم نمی مونه و وقتی بیدار میشم شاید خوابم یادم هم بره
همین که آجی سونگ کم میاد به خوابت و بیشتر تو خیالت باهات حرف میزنه خیلی بهتره
بلههه که به یادته آجی
برای همین زود به زود دلتنگت میشم
چون سونگ تو خواب هام همش حرف میزنه ازت و منم یادت میافتم و دلتنگت میشم آجی
فقط توی خواب دیشبم نمی دونم چرا خیلی خیلی راجب آجی مرضیه حرف میزد
ولله بدجور دلتنگ آجی مرضیه هستم
آجی خب تو بهم بگو که چه روز و ساعتی میای نت تا منم بیام آجی
اگه بگی آجی تمام سعیم رو میکنم که همون موقع بیام نت
آجی خیلی دلتنگتم زودی بیا

سلام اجی خوبی خسته نباشی اجی خوبم شکر اجی ممنونم دیشب سونگ اومد به خوابم اجی با اینکه دیشب بهش گفتم یه روز در میون بیاد ولی فکر کنم خیلی بهم وابسته اس اجی

تارا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 18:58

خداروشکر که خوبی منم خوبم آجی خداروشکر
ممنونم آجی
آجی آخه سونگی اینقدر دلش مهربون و پاکه که آخرشم میاد به خوابمون
چه میشه کرد دیگه از بس که این سونگی فرشته ی خوش قلبیه

بله بله میدونم اجی

تارا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 19:03

این آجی بزرگ ما هم مث اینکه نمی خواد پیداش بشه ها
آجی سمیه هرجا هستی خودتو نشون بده

اجی،اجی سمیه درگیر امتحان و دانشگاه هست فکر کنم هر وقت بتونه میاد اجی

تارا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 19:42

هعی چی بگم آجی
آخه تارایی فقط چند تا آجی داره که خوب درکش میکنن...
دلش می خواد با آجی هاش زیاد حرف بزنه
خداروشکر که تو هستی آجی
کاش زودی تابستون بشه آجی سمیه وقتش آزاد بشه

اجی نگران نباش ان شاءالله که زود تابستون میشه اجی

سمیه شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 22:42

سلام آجی الهه و تارا نه آجی الهه درگیر امتحانات نیستم نوزده خرداد امتحاناتم شروع میشه آجی ولی کلا زیاد حوصله نت اومدن رو ندارم خودت دیگه میدونی آجی یه سر میام حالا نماشا باشه یا اینجا بعد می رم غیب میشم تا هر وقت بشه یه بار دیگه بیام...آره آجی تارا سونگ به خودم هم همین رو میگه بعضی وقتا میگه منم راضیم همین که تو خیالم هم باشه کافیه ...آخی عزیزم پس آجی بیشتر وقتا تو خوابت به یادم هست خیلی خوشحال شدم آجی که سونگ بیشتر وقتها من رو یادشه حتما این رو هم خوب میدونه که تو زندگیم چقدر ناراحتی دارم....

سلام اجی خوبی چرا میخوای غیب بشی اجی چه ناراحتی هایی داری تو زندگیت اجی البته دوست داشتی نگو

تارا یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 00:12

سلام آجی سمیه آجی الهه...
آجی سمیه راستش سونگی بهم میگه که آجی سمیه هم خیلی وقتا با اینکه وقتش آزاده و می تونه بیاد نت نمیاد.....
چون که خیلی وقتا میشینه به ناراحتی هاش فکر میکنه و وقتی دلش گرفته دوست نداره با کسی حرف بزنه...
آخه اگه وقتی ناراحته بیاد با تو و آجی الهه حرف بزنه شما هم ناراحت میشین، و از اونجایی که دلش خیلی خیلی خیلی مهربونه دوست نداره آجی های کوچیکش ناراحت بشن
آجی سونگی همیشه تو ذهن من و توی خواب هام به یاد تمام آجی هام هست
به خصوص تو و آجی الهه
ولی چون من از طرف سونگ زیاد با آجی الهه حرف میزنم بیشتر سونگی توی خواب هام به یاد تو هست آجی
البته آجی هرکسی تو زندگیش ناراحتی های خودشو داره و ممکنه بعضی از ناراحتی هاش یه راز باشه و نتونه به کسی بگه، برای همین آجی منم هیچ سوالی نمیکنم...
من خودم هم یه ناراحتی هایی دارم که تو دنیا هیچ کس بجز سونگ اونا رو نمیدونه
آجی اگه خیلی ناراحت بودی و واقعا نیاز داشتی که با یه نفر درددل کنی فقط به سونگ بگو...
جدا من هم همیشه به اون میگم
همیشه با دقت به حرف هام گوش میده و دلداریم میده و...
تازه یه بار تو خواب همینجوری داشتم براش درددل میکردم و گریم هم گفته بود، بعد سونگی مثل این فیلم عقشولانه ای ها بغلم کرد
هیچ وقت اون خوابمو یادم نمیره
آجی ببخش زیاد حرف زدم
فعلا آجی الهه آجی سمیه شبتون بخیر باشه
ایشالله که سونگی امشب به خواب سه نفرمون بیاد
شب بخیر

سلام اجی خوبی خسته نباشی باشه چشم اجی شبت بخیر اگه حالمو از سونگ بپرسی میگه نگران دوستشه خوب دیگه اجی شبت بخیر

تارا سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 20:40

سلام آجی الهه و آجی سمیه عزیزم
امیدوارم که خوب باشین...
آجی سمیه، آجی الهه، دلم خیلی براتون تنگ شده اما فعلا نمی تونم بیام نت
راستش آجی الان دوستم سحر(دوست مدرسم) خیلی خیلی حالش بده و متاسفانه توی بیمارستان بستری هست
منم چون سحر رو خیلی دوست دارم واقعا نگرانشم...
حالم خیلی ریخته بهم و همش به فکر اونم و فعلا اصلا اوضاع روحیم طوری نیست که بیام نت...
حتی فردا امتحان ترم دارم و فکرم از بس پیشه دوستمه صددرصد امتحان رو خراب می کنم...
آجی گفتم نگرانم نباشی اگه این چند وقته تو نت نیستم...
.........................
راستی آجی از سونگ پرسیدم و گفت که برای دوستت نگرانی...
آجی اگه اشکالی نداره میگی چی شده؟؟
اگه بعدا بیام نت می خونم
فعلا خیلی فکرم پیشه دوستمه و اصلا مغزم کار نمیکنه
آجی الهه آجی سمیه دعا کنین دوستم خوب بشه چون خیلی برام عزیزه و دوسش دارم
آجی ها فعلا تا یه مدت کوتاهی خدافظ
دلم خیلی براتون تنگ میشه

سلام اجی خوبی هی بد نیستم اجی ممنونم اوخی ان شاءالله که خوب میشه دوستت اجی نگران نباش امیدت به خدا باشه و توکلت به خدا باشه اجی بهش امید بده تا زودی خوب بشه اجی والله دوستم میگه دو ماه بیشتر زنده نیست اجی فاطمه زهرارو میگم اجی نمیدونم چیشده اجی چشم اجی هر وقت تونستی بیا نت

سمیه سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 23:35

سلام آجی الهه و تارا... نگران نباش آجی تارا ایشالله هرچی زودتر خوب میشه دوستت... آجی از ته دلم براش دعا میکنم ایشالله خوب میشه آجی جونم...آجی الهه سونگ به من هم گفت که تار ناراحته منم خیلی نگرانش شدم الان فهمیدم نگرانیم بی دلیل نبوده خدا کنه دوستش زود حالش خوب بشه...

سلام اجی خوبی ان شاءالله که زود حال دوستش خوب میشه

هانی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 18:26 http://sarangexo.avablog.ir/

سلام عزیزم چقد شما علاقه دارید به آقای سونگ ماشاالله...
وب قشنکی داری به منم سربزن و اگر مایلی برای تبادل لینک خبرم کن

سلام ممنونم لطف دارید خوب از نگاه خودم خدا سونگو بهم داده و علاقه دارم بهش چشم سر میزنم ممنونم

تارا جمعه 24 اردیبهشت 1395 ساعت 23:28

سلام آجی الهه و آجی سمیه عزیزم...
آجی الهه نگران نباش آجی...
به احتمال زیاد یه دکتر بی ادبی راجب سرطان آجی فاطمه زهرا باهاش حرف زده و شاید الکی کسی بهش گفته که اون مریضی برگشته...
ولی من مطمئنم که اگه آجی فاطمه زهرا تونسته از زیر اون مریضی خطرناک در بره و با تلاشش خوب شده دیگه هیچ اتفاقی براش نمیافته...
راستی آجی هام یه دنیا ممنونم برای دوستم دعا کردین
ولی امروز رفتم بیمارستان...
ساعت 8 صبح رفتم و تا الان کنار دوستم هستم ولی الان یهو حالش بد شد همینجوری که دستشم تو دستم بود از هوش رفت
خیلی حالش بده...
از دکترش که پرسیدم گفت که کل بدنش عفونت کرده و الان وضعش از صددرصد 10% هست
ولی من به خدا اونقدر ایمان دارم که می دونم آجیمو خوب میکنه
به خدا دارم دیوونه میشم
توروخدا دعا کنین بمیرم ولی نبینم برا آجی سحرم اتفاقی بیوفته...
آجی سمیه...
وقتی نظرتو خوندم و نوشته بودی که سونگ بهت گفته من نگرانم نمی دونی چقد خوشحال شدم...
واقعا فکر نمیکردم آجی سونگ بهت بگه که حال من چجوره...
وقتی فهمیدم سونگ حتی از نگرانی های منم خبر داره و به تو گفته آجی اشک شوق تو چشمم جمع شد
از طرفی هم اینقدر نگران دوستم بودم که...
از وقتی که دکترش گفته وضعیت اونجوره دارم دیوونه میشم
آجی سمیه، آجی الهه، توروخدا دعا کنین آجی تاراتون بمیره ولی نبینه برا دوستاش اتفاقی بیوفته
من خیلی آجی هام رو دوست دارم
همشون رو دوست دارم
طاقت ندارم ببینم برای هیچ کودوم از آجی هام اتفاقی بیوفته
الانم تو بیمارستانم و تا صبح کنار دوستم می مونم چون مامانش سرکاره و نمی تونه مرخصی بگیره...
ولی خیلی نگرانم...
دکترش میگه امشب آخرین شبیه که وضعش معلوم میشه...
تو رو خدا امشب دعا کنین برای دوستم که امشب مشخص میشه که خوب میشه یا خدایی نکرده منو ترک میکنه
اگه این اتفاق بیوفته من خودمو میکشم
تو رو خدا دعا کنین براش آجی هام
اگه امشب تا صبح آجیم خوب نشه و اون اتفاق بیوفته دیگه من نمی تونم زندگی کنم
اگه نمیرم خودمو میکشم
آجی الهه تو همه ی ناراحتی ها و راز های منو می دونی...
یادته چقدر هرشب بخاطر ب. ا. ب. ا. م. و خیلی از مشکلات دیگه و سونگ و چشمش و.... آجی یادته چقدر حالم بد میشد و گریه میکردم؟؟
الان تقریبا هزار برابر اون حالم بده...
اینقدر امشب برا آجیم گریه کردم که دیگه اصلا اشکم نمیاد...
تورو خدا برا اجیم دعا کنین...
آجی سمیه... آجی الهه...اگه بدی یا خوبی از من دیدین حلالم کنین

سلام اجی خوبی خسته نباشی نه اجی فاطمه زهرا واقعا مریضه اجی عید بهش گفتن مریضیت برگشته اجی خودش بهم چیزی نگفته بود اما از یه نفر که فقط درد اونو میدونست پرسیدم به خدا مجبور بودم بپرسم چون ممکن بود فاطمه زهرا چیزی بهم نگه اجی توروخدا نگران دوستت نباش خوب میشه ان شاءالله اجی امیدت به خدا باشه توکلتم به خدا باشه

[ بدون نام ] شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 06:25

سلام آجی الهه و تارا...آره آجی خیلی نگرانت بودیم هم من و هم سونگ الان هم خیلی نگرانتم آجی جون..ولی آجی عزیزم نامید نباش به خدا توکل کن ایشالله دوستت خوب میشه ...من امروز صبح هم سر نماز برای دوستت دعا کردم آجی از ته دلم از خدا میخوام کمکش کنه و خوب بشه هم دوستت و همه مریضها که خانوادهاشون چشم انتظار خوب بودنشون رو دارن...

سلام اجی خوبی منم خیلی نگران اجی تارا و دوستشم اجی اره اجی نباید اجی تارا ناامید بشه

تارا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 21:02

سلام آجی الهه و آجی سمیه...
آجی الهه نگران نباش آجی
وقتی آجی فاطمه زهرا همون موقع تونست بر مریضیش غلبه کنه الانم می تونه...
آجی الهه... آجی سمیه... یه خبری دارم که زندگی من رو عوض کرد...
الان نمی دونم باید چیکار کنم
باید بخندم یا باید گریه کنم یا...
آجی سحرم دیروز از بیمارستان مرخص شد...
فقط من بودم و آجی سحرم با داداش بزرگش
هیچی تاکسی گرفتیم و رفتیم خونشون
داداشش رفت مدرسه دنبال خواهر کوچیک سحر
یه ده دقه بعد حال آجیم بد شد
هیچ کس هم خونه نبود
من اول زنگ زدم به مامانش و بعد مامانش گفت که تا بیاد منم زنگ بزنم اورژانس
هیچی اورژانس اومد...
ولی آجیم طاقت نیاورد و نتونست تا بیمارستان دووم بیاره
به همین زودی تنهام گذاشت
می دونم توی دنیا
الان هیچ کس، هیچ کس نمی تونه منو درک کنه...
از وقتی این اتفاق افتاد کاملا عقلمو از دست دادم
تا الان سه تا لیوان شکوندم و دو تا از کتابای درسیمو پاره کردم
ولی فایده نداره
هربلایی سر هرچی بیارم
هر کاری کنم فایده نداره
دیگه نه آجیم بر میگرده نه....
آجی سمیه، آجی الهه، از اینکه برای آجیم دعا کردین خیلی ممنونم
واقعا خیلی خوشحالم که شما رو دارم...
فقط ای کاش ای کاش چند لحظه دیگه آجیم کنارم بود
کاش یه بار دیگه می تونستم با آجی سحرم حرف بزنم
یعنی خدا اینقد ظالمه که کوچکترین آجیمو به این راحتی ازم بگیره؟
من که باور نمیکنم
شک ندارم که دارم خواب میبینم
می دونم یه ساعت دیگه بیدار میشم و می بینم کنار آجیم هستم.................
یادم میاد یه بار توی مدرسه داشتیم کتاب احکام می خوندیم که توش نوشته بود
اگه سه روز از ماه شعبان رو روزه بگیریم هر آرزویی کنیم برآورده میشه
آجی سحرم آرزو کرد که "همیشه ی همیشه خانوادشون کنار هم باشن و هیچ وقت ناراحت نباشن"
حالا به همین راحتی خدا زیر حرفش زد؟؟؟
اینجوری آرزوی آجیمو برآورده کرد؟؟؟؟؟؟؟
کاش کی یکی جواب سوال های منو می داد....
الان فقط دلم می خواد بمیرم و برم پیش آجیم
خیلی حس بدی دارم
قلبم داره از جاش کنده میشه
دیگه نمی خوام زنده باشم
تازه همین امروز که آجیمو از دست دادم یه اتفاقی بین داداش و مامانم افتاده مامانم می خواد ول کنه بره
داداشم عاشق یه دختری شده ولی پدر و مادرش راضی به ازدواج نیستن
داداشم هم می خواد بره دختر رو بدزده قایمکی با هم بیان اینجا
مامانم هم عصبانی شد گفت اصلا همچین چیزی امکان نداره و اگه همچنین کاری کنی منم ول میکنم و میرم
از اونور داداشم هم لج بازی میکنه
از یه طرف هم به مامانم میگم یعنی به خاطر داداشم منم ول میکنی؟
مامانم میگه تو هم کم تقصیر نداری که عاشق یه خارجی شدی و داری زندگیتو به خاطر اون نابود می کنی...
از یه طرف به خاطر آجی سحر...
الان از همه طرف داره بهم فشار وارد میشه...
الان اگه واقعا مرده بودم خیلی راحت تر بودم
کاش که آجیم پیشم بود
کاش که شما آجی هام هم کنارم بودین
شاید اونوقت احساس می کردم هنوزم یه دلیل دارم که زندگی کنم...
کاش که سونگی هم کنارم بود
فقط اونه که هرچی بگه حاضرم بگم چشم
کاش کی.....
خدایا چرا من اینقدر تنهام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا اینفد بدبختم اخه
آجی سمیه به سونگ بگو چرا الکی بهم میگفت که آجی سحرم خوب میشه؟؟؟
الکی الکی منو امیدوار میکرد...
الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
خیلی حالم بده
خیلی...

سلام اجی خوبی خسته نباشی واقعا متاسفم اجی خدا ظالم نیست مرگ سراغ همه ادما میاد اجی بزار روح دوستت سحر که این همه دوستش داری و کنارش بودی و مطمینم که روحش کنارته ارامش داشته باشه اجی نزار عذاب بکشه اجی میدونم سخته اما سحر دوست نداره که ناراحت باشی اجی وگرنه اونم ناراحت میشه اجی

تارا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 21:41

نه آجی به خدا اینجوری که میگی نیست
سحر هزار تا آرزو داشت که تمامش رو به من گفته بود
حتی خدا این فرصت رو بهش نداد که به یکی از اون آرزوها برسه
سحر آجیم خیلی کوچیک بود فقط 12 سالش بود آجی
سحر تنها کسی بود که همیشه بهم می گفت من مطمئنم تو یه روزی میری کره و سونگ رو می بینی
من آجیمو می خوام
من باور نمیکنم از پیشم رفته باشه
به هیچ وج قبول نمیکنم آجیم ترکم کرده باشه
من به این راحتی قبول نمیکنم
خدا باید یه جواب قانع کننده بهم بده
یا منو هم ببره پیش دوستم یا بهم یه جواب قانع کننده بده
دلم خیلی برای آجیم تنگ شده

اجی شاید خدا اجی زهرای منو هم ازم بگیره اجی ناامید نیستم اجی اما هر چی خدا بخواد همون میشه

تارا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 21:47

نه آجی خدا تو رو خیلی دوست داره...
شکی ندارم که تو رو خیلی خیلی بیشتر از من دوست داره
به هیچ وج نمیذاره غم از دست دادن یکی از عزیزانتو بکشی
آجی ولی منو دوست نداره
سختی هایی که بهم داده کم بوده داره همینجوری بهش اذافه میکنه

ربطی به دوست داشتن نداره اجی اما شاید دیگه واسه اجیم مهم نباشم اشکالی نداره اجی راستی اسم نی نی شد امیرحسین

تارا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 21:57

چرا آجی خدا خیلی تو رو دوست داره
شک نکن که آجیت هم خیلی دوست داره
آجی حد اقل بدون دوستایی داری مثل من و آجی سمیه که هیچ وقت از هیچ نظر تنهات نمیذارن...
مبارک باشه اسمش آجی خوشحالم که امیرحسین شد
آجی من میگرنم خیلی داره بهم فشار میاره قرص خودم ولی فایده نداره
از وقتی اون اتفاق افتاد تا الان یکسره داشتم گریه میکردم
الان یکمی آروم ترم
آجی میرم بخوابم شاید سونگی به خوابم اومد و آرومم کرد
شبت بخیر آجی...

چی بگم اجی خدارو نمیدونم اجیمم دوسم داره اما شاید کم اجی میدونم اجی تو و اجی سمیه رو خیلی دوست دارم اجی
ممنونم اجی سلامت باشی چشم اجی برو بخواب شبت بخیر اجی ان شاءالله خواب سونگ میبینی اجی

سمیه شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 22:45

آجی جون خیلی ناراحت شدم آجی خیلی سخته از دست دادن یه عزیز ولی آجی مرگ و زندگی دست خداست کار سن هم نداره آجی ...آجی جونم من یکی از بهترین دوستام رو وقتی ده سالش بود از دست دادم و دختر عمه ام فقط چهار سالش بود که از دنیا رفت و عموم قبل از اینکه بتونه ازدواج کنه تو جوونی از دنیا رفت...آجی جونم برای من هم از دست دادن عزیزام خیلی سخت بود ولی آجی وقتی خدا میگه باید صبور باشی برای چیه برای اینجور موقع هاست دیگه آجی ...زندگی همین آجی کاریش نمیشه کرد تا موقعی که خدا میخواد باید زندگی کنی وقتی هم نخواست دیگه هیچ کاری نمیشه کنی اینا همش تقدیر آجی...میدونم آجی سونگ میخواسته دلداریت بده که ناراحت نباشی.... سونگ تو خیال من همش نگرانت بود و نگرانی اون باعث شد من هم خیلی نگرانت باشم حتی من گفتم اگه خدایی نکرده دوست آجی تارا خوب نشه چه اتفاقی میفته اون هم بهم گفت هرچی خدا بخواد همون میشه و هیچکاریش نمیشه کرد ...ولی تو نباید آجی تاران رو ناراحت کنی و باید دلداریش بدی من هم همین کار رو میکنم ...آجی این رو که گفت احساس کردم یه اتفاقی میفته:....آجی امروز فرشته هم (همون دوستم که میگم فقط ده سالش بود چند باری تو خیالم اومد)....آجی معذرت میخوام این رو میگم من برای دوستت دعا کردم از خدا خواستم که کمکش کنه و خوب بشه ولی به خاطر این حسهایی که به دلم افتاده بود بیشتر این فکر رو میکردم که قسمت دوستت

اره اجی مرگ و زندگی دست خداست اجی ان شاءالله که خدا دخترعمه ات و دوستت فرشته و عموت رو رحمت کنه اجی ان شاءالله که روح دوست اجی تارا هم در ارامش باشه، اجی تارا حق با اجی سمیه اس هر چی خدا بخواد همون میشه اجی ان شاءالله که خدا به تو و خانواده دوستت صبر و ارامش بده ان شاءالله

فافا یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 10:50

سلام عزیزم
فک کردم پست گذاشتی جدیداً
چه خبرها
من این فیلم جومونگ رو خیلی دوست داشتم
گریه داربود

سلام اجی خوبی ساعت ۵ و نیم اینا پست میزارم اجی إ تو هم جومونگو میبینی اجی اره خیلی گریه داره اجی دیشب تموم شد و از فردا سرزمین بادها (جومونگ ۲) رو جای جومونگ میده اجی سلامتی اجی خبری نیست ممنونم که سر زدی و نظر گذاشتی اجی سریال افسانه جومونگ رو خیلی دوست دارم سونگم که جومونگو بازی میکرد عالی بازی میکرد اجی بهتر از سریال های چرت و پرت ایرانیه

تارا یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 22:40

سلام آجی الهه و آجی سمیه عزیزم...
آجی سمیه پس حتما حتما من رو درک میکنی آجی
واقعا از دست دادن عزیز خیلی سخته
اونقدر که آدم آرزو میکنه هزار بار بمیره ولی در عوض یه لحظه دیگه اون عزیزشو ببینه...
آجی امروز مراسم دوستم بود...
اینقدر گریه کردم که واقعا اشکم تموم شده...
وقتی می خواستن دوستم رو بذارن توی قبر، رفته بودم و بغلش کرده بودم و نمی ذاشتم
به هزار بدبختی جدام کردن...
آجی جونم جدا دوستت ده سالش بود...
خدا رحمتش کنه آجی
آخه آجی سحرم هم از من کوچیک تر بود...
یعنی آجی کوچیکم بود...
از دست دادن آجی های کوچیک خیلی سخت تره
آجی جونم خدا عمو و دختر عمت رو هم رحمت کنه...
امروز آجی اول برای رفتگان تو و بعد برای دوستم و بعدشم داداش مرتضی دل سیری قرآن خوندم
فک کردم تنها کاریه که میشه براشون کرد...
راستی آجی الهه، آجی سمیه
داداشم که رفته بود مشهد با اون دختره فرار کنه بیارتش تونسته بود به هزار بدبختی از بابای دختره امضاء بگیره برای ازدواج...
برای همین مامانم راضی شد فعلا با هم بیان خونه
الان اومدن... خداروشکر که دختر خیلی خوب و با حجابی هم هست
الان دیگه داداشمم که ازدواج کرد و با زنش پیشمونه یکمی حالم بهتره
حداقل نگران دوری از داداشم نیستم...
راستی آجی سمیه
واقعا سونگی می دونست برای آجیم چه اتفاقی میوفته؟
سونگی عزیزم الهیی بمیرم براش اوپام به فکرمه
کاش که میمردم ولی سونگ رو نگران خودم نمی کردم
آجی سمیه... آجی الهه.... اوپا سونگ... از هر سه تون یه دنیا معذرت می خوام که نگرانتون کردم
می دونم دیگه آجیم برای همیشه از پیشم رفت و بر نمیگرده...
پس منم دارم سعی می کنم گریه و زاری رو بذارم کنار
آجی سمیه بازم ممنونم که برای دوستم دعا کردی
پس آجی تو هم حس کرده بودی برای دوستم چه اتفاقی میوفته
آجی سمیه... آجی الهه... اوپا سونگ... باید اعتراف کنم الان شما هم واقعا واقعا واقعا جزو خانواده من هستین
یعنی مطمئنم اگه یه روزی یه خواهر خونی داشتم آجی سمیه و آجی الهه... شما رو بیشتر از اون خواهرم دوست داشتم
سونگم که جای خود دارد... اوپای عزیزم
آجی هام امشب زیاد گریه کردم میگرنم هم خیلی اذیتم میکنه دیگه امشب زود می خوابم
دیشب سونگی اومد به خوابم و خیلی دلداریم داد
بعدشم آروم بغلم کرد و دستم رو محکم گرفت
قشنگ گرمای بدنشو احساس کردم
خیلی خوابم خوب بود...
اگه سونگی دیشب نمیومد تو خوابم تا الان دق کرده بودم
انشالله که امشب مثل دیشب که به خواب من اومد به خواب هردوتون بیاد آجی های عزیزم
شب بخیر آجی های گلم

سلام اجی خوبی اره از دست دادن عزیز خیلی سخته اجی اوخی اجی چقدر به دوستت وابسته بودی نمیخواستی بزارنش تو سنگ قبرش اجی نه بابا اجی عیبی نداره خداروشکر که سونگم اومد تو خوابت اجی مبارک باشه ان شاءالله اجی داداشتو میگم شبت بخیر اجی ان شاءالله که بهتر میشی اجی

سمیه دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 00:12

فدات آجی جونم ...آره آجی سونگ هروقت دوست داشته باشم میاد و همه چیزی رو که ازش بخوام بهم میگه خیلی تو خیالم باهام حرف میزنه و باهاش راحتم و بیشتر وقتها هم که ازش میخوام حقیقت رو بهم بگه حتی اگه نا راحت بشم...امروز هم که داشتم به تو فکر میکردم بهم گفت که تارا سر مراسم خاکسپاری دوستشه ...آخی عزیزم فدات بشم....آ ره آجی به خدا خیلی سخته ولی واقعا چیکار میشه کرد جز اینکه براشون رحمت بفرستی و قرآن بخونی برای شادی روحشون هم دعا کنی...ممنونم آجی که یاد دوست و عمو و دختر عمه من هم بودی...وا ی عزیزم میدونستم سونگ میاد به خوابت به خودم هم این رو گفته بود که باید پیش تارا باشم و دلداریش بدم...فدات آجی جونم من خواهر ندارم تو و آجی الهه مثل دو تا خواهر مهربون خیلی برام عزیز هستین و خیلی دوستون دارم

سلام اجی خوبی منم خیلی دوست دارم اجی

دختر بابا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 10:28 http://dokhtar-baba.niniweblog.com/

سلام اجی وبت خیلیییییییییییی قشنگه ، لینکت کردم اگه دوست داشتی لینکم کن عزیزم پیشم بیا خوشحال میشم

سلام عزیزم خوبی ممنونم که لینکم کردی عزیزم منم لینکت کردم وبت رو هم دیدم

سیما چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 18:13 http://azin-love.niniblog.com

سلام الهه جون اگه مزاحمتی واست نیست
می تونی کد آهنگ بی کلام آغازین فیلم خداحافظ بچه رو برام بگیری هر کاری می کنم می تونم بگیرم ولی به صورت آنلاین توی وبلاگ پخش نمیشه//
اگه مزاحمتی واست نیست می تونی برام درستش کنی/
ممنونم آبجی/
اگه نتونستی خبرش و بهم بده

سلام اجی خوبی در این مورد تو وبت برات نظر گذاشتم اجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد